جدول جو
جدول جو

معنی عرصه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

عرصه گاه(عَ صَ / صِ)
میدانگاه. فراخنای. فضا و ساحت. جای گشاده و با وسعت:
هم او عرصه گاهی است شیب و فراز
معلق جهانبانش گسترده باز.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گاه
تصویر خرده گاه
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ضَ / ضِ)
معرض. نمایشگاه. عرضگاه. رجوع به عرضگاه شود:
خدائی که هست آفرینش پناه
چو بیند نیازی در این عرضه گاه.
نظامی.
، عرضگاه و فراهم آمدنگاه دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به عرضگاه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ)
جای عمیق از آب که امکان خلاصی در آن متصور نباشد. (آنندراج). غرقگاه. آنجا که غرق شوند:
بس کس که اوفتاد در این غرقه گاه غم
چشم خلاص داشت، سفینه اش وفا نکرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان گنجگاه، بخش سنجید، شهرستان هروآباد. سکنۀ آن 262 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
آنجای که گرده بدانجاست. آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه) بدانجاست. قلوه گاه:
بزد نیزه بر گردگاه دو گرد
برآورد و زد بر زمین کردخرد.
اسدی.
بدین یال و گردی برو گرده گاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.
اسدی.
و خرقه های با آب یخ سرد کرد بر گرده گاه می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گرده گاه فلک شکافته باد
که یکی گرده با جگر ندهد.
انوری.
ولف در فهرست شاهنامه گرده گاه (به ضم اول) و گرده گه (به ضم اول) (مخفف آن را) به معنی قد و قامت دانسته و به فرهنگ عبدالقادر هم ارجاع کرده است
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ کَ / مَ رِ کِ)
میدان جنگ. نبردگاه. رزمگاه: و چون کیخسرو دررسید معرکه گاه دید با چندان کشتگان و اسیران. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46)
لغت نامه دهخدا
(حِ صِ)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در 19هزارگزی شمال باختری مانه و چهارهزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به شتک. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و دارای 218 تن سکنه میباشد. از رود خانه اترک مشروب میشود. محصولاتش غلات، میوجات، کنجد. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرقه گاه
تصویر غرقه گاه
جای غرق شدن غرقه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد گاه
تصویر رصد گاه
نظر گاه، قدمگاه، رصد خانه، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض گاه
تصویر عرض گاه
میدان سان
فرهنگ لغت هوشیار